شناسه
نام: علیرضا
نام خانوادگی: جویلی
نام پدر:
نام مادر:
تاریخ تولد: ۱۳۴۱
محل تولد: اهواز
سن: ۲۰ سال
تحصیلات: دبیرستان
وضعیت تاهل:
مسئولیت:
شغل:
تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۱۱/۱۱
محل شهادت: رقابیه سوسنگرد
نحوۀ شهادت:
مزار: امام زاده علی اکبر چیذر
زندگینامه
علیرضا در سال ۱۳۴۱ در اهواز متولد شد و تنها فرزند پسر خانواده بود. از دوران مدرسه به طور مستمر در مساجد و نمازهای جماعت و جلسات قرآن شرکت میکرد و از همان دوران بارها تنفر خود را از رژیم ستم شاهی نشان میداد و با عناصر شاه دوست برخورد داشت.
او در دبیرستان و در اوج جریانات انقلاب، بارها در راهپیمائیها شرکت میکرد از جمله در روز ۲۷ دی (چهارشنبه سیاه) اهواز شرکت داشت علی رغم حضور نیروهای امنیتی در کوچه و بازار او بارها در حیاط منزل بدون هیچ ترس و وحشت با صدای بلند شعار میداد: «اللهاکبر خمینی رهبر. مرگ بر آمریکا، روح منی خمینی.»
پس از پیروزی انقلاب و در روز رأیگیری از طرف سپاه مسئول پاسداری از صندوق انتخابات گردید.
با شروع جنگ نیز رهسپار جبهه شد و اوّلین بار در جبهه آبادان روبروی دشمن کور دل قرار گرفت و سرانجام پس از مجاهدتهای فراوان در جبهههای آبادان-سوسنگرد-بستان شوش-خرمشهر و … در ۱۱ بهمن ۱۳۶۱ به درجه رفیع شهادت رسید.
شهید علیرضا جویلی یکشنبه ۱۱ بهمن ماه پس از یک عملیات چریکی در حالی که برای رفع خستگی و همچنین بردن وسایل درمانی به قرارگاه، به اهواز ﻣﻲآمد در جاده سوسنگرد اهواز ماشین از جاده منحرف شده و او با ابوناصر که مجاهد عراقی بود به درجه رفیع شهادت رسید و در ۱۲ بهمن، سالروز بازگشت امام به وطن، ایشان هم به وطن خود بازگشت.
وصیتنامه
بسم الله الرحمن الرحیم
اکنون که وصیتنامه را می نویسم روز پنجشنبه است و شب جمعه. روزی که همه به دیدار شهیدان و رفتگان خود میروند. روزی که از دست رفتگان شادند، برای این که بستگان خودشان را در بالای قبر خود می بینند و بستگانشان به خواندن فاتحه آنها را شاد میکنند دیروز یکی از بچه ها به من گفت که دیشب خواب دیدم که تو در این عملیات شهید می شوی و در حال شهادت مرتب میگوئی (شکر الله).
خدایا به ما توفیق آن را بده که در راه تو در صراط مستقیم جانمان را فدا کنیم، خدایا تو خودت میدانی که من در طول این عمر کوتاه چقدر گناه و معصیت کردم و چقدر از دستورات تو نافرمانی کردم و چقدر سخنان تو را نادیده گرفتم. اگر تو مرا نبخشی دیگر هیچگونه امیدی ندارم ای امید نا امیدان و ای بخشنده مهربان من جز تو هیچگونه امیدی ندارم و تنها امید من توئی و من فقط از تو یاری میجویم که مرا نجات دهی.
ای یاری دهنده بی کسان امید است که در این راه مرا یاری فرمائی و کمکم کنی که جان خود را در راه تو فدا کنم ، شاید کمکی به دین خود کرده باشم و به قول امام من که زندگی ام هیچ کمکی به اسلام نکرده، شاید مرگم بتواند به اسلام کمکی نماید.
خدمت پدر و مادر گرامی و عزیزم، پدر و مادر از این که در زندگی نتوانستم خدمتی به شما بکنم و باری از روی دوش شما بردارم. خدا می داند که شرمنده ام و آن طوری که باید در حق شما خدمت کرده باشم نکرده ام ، پدر و مادرم امیدوارم که مرا ببخشید و از خدا برای من طلب آمرزش کنید. پدرم تو که صبرت از مادرم بیشتر است به او دلداری بده و او را نصیحت کن که خدای ناکرده در فراغ من چیزی نگوید که خدا از آن برنجد.
در ضمن به تمام آشنایانی که در خط امام نیستند بگوئید که من راضی نیستم که آنها سرمزار من بیایند و یا حتی در خانه ما اهانتی به امام و اسلام بکنند و به آنها بگوئید که اگر بر سر مزارم یا خانه ما این چنین کاری کردند من راضی نیستم و آن دنیا در پیش خدا از آنها شکایت میکنم. ضمناً من خودم راه خودم را انتخاب کردم و هیچکس هم مرا به زور یا به حرف نکشانیده است.
خدمت مادر دلسوزم، مادر من خودم نیز میدانم که تو را چقدر ناراحت کردم و هیچ کاری که در حد تو باشد برای تو انجام نداده ام. امیدوارم که این را از کوته نظری من بدانی و مرا ببخشی. مادرم از تو میخواهم که در راه انقلاب باشی و خدای ناکرده شهادت من باعث نشود که به حرف فامیل هائی که در خط انقلاب نیستند، گوش کنی و حرفی خلاف امام و اسلام و خدا بزنی که در این صورت من را خیلی ناراحت کرده ای.
مادر ، دوست دارم که تو هم مانند مادران شهیدانی باشی که صبر را پیشه کرده اند و خدا را شکر می کنند که شهیدی در راه او داده اند. مادرم مگر تو خودت نگفتی که خدا تو را به ما داد. پس بدان که خدا نیز چنین اراده ای کرده است که من دیگر پیش شما نباشم. مادرم امروز روز امتحان است و خدا همه را امتحان می کند و یقین بدان که تمام این چیزها امتحان است. مادرم سعی کن که در این امتحان بیرون بیائی و نزد خدا قبول بشوی، زیرا روز قیامت هیچ [چیز] به درد تو نمیخورد. بجز کارهائی که برای خدا انجام داده ای. بار دیگر از تو و پدرم تقاضای عاجزانه دارم که مرا ببخشید.
و السلام علیکم و رحمت ا… و برکاته.