شناسه
نام: مسعود
نام خانوادگی: آشوری
نام پدر: احمد
نام مادر:
تاریخ تولد: ۱۳۳۳/۴/۱
محل تولد: اراک
سن: ۲۶ سال
تحصیلات: کارشناسی
وضعیت تاهل: متاهل
تاریخ شهادت:۱۳۵۹/۷/۱۰
محل شهادت: دزفول
عملیات شهادت:
مزار:
زندگینامه
شهید مسعود آشوری در سال ۱۳۳۳ در خانواده مذهبی پا به عرصه وجود نهاد و در محیطی سالم و خانوادهای مقید به دین الهی و مومن به قرآن کریم، رشد و نمو نمود و به تبعیت از محیط زندگی و عقاید اولیاء خود فردی مومن و اهل دین بار آمد و در عنفوان جوانی عاشق قرآن شد و آن چنان شیفته قرآن گردید که زمزمههایش تلاوت آیات قرآن بود.
مسعود در سال ۱۳۵۲ پس از اخذ دیپلم در کنکور در دانشکده افسری قبول شد و مشغول به تحصیل گردید. لازم به ذکر است که در آن زمان که در محیط دانشکده از انجام نماز و روزه و قرآن خبری نبود او در دانشکده جلسه قرآن برقرار کرد و هرگز در ادای نماز و روزه کوتاهی نکرده و وظایف دینی خود را ادا نمود. پس از گذشت سه سال به اخذ درجه ستوان دومی و لیسانس علوم نظامی نایل گردید سپس برای تکمیل دروس به شیراز اعزام شد. بعد از یک سال یعنی پائیز ۱۳۵۶ محل خدمت او در لشکر ۹۲ خوزستان تعیین و در تیپ زرهی پادگان دشت آزادگان مستقر و مشغول به خدمت شد.
از وقایع مهمی که برایش پیش آمد این بود که پیش از ورود حضرت امام خمینی(قدس سره) به ایران در تاریخ ۱۴/۰۷/۵۷ عکس شاه را از دیوار پایین آورد که عدهای از شاهدوستها فریاد و فغان سر دادند و مسعود دستگیر و زندانی و نتیجتاً محکوم به اعدام گردید که موضوع در رسانههای آن زمان منعکس شد. از آنجا که خدا نخواست و عمرش باقی بود قضیه چند روزی به طول انجامید تا روز ۲۲ بهمن به برکت پیروزی انقلاب از مرگ حتمی نجات یافت و فعالیت خود را با جدیت بیشتر آغاز کرد.
پس از شهادت شهید سرگرد محمد فرخنیا به مسئولیت انجمن اسلامی پادگان منصوب شد. مسعود در دهه آخر شهریور ۵۹ به مرخصی یک ماهه رفت و در مشهد مقدس به زیارت حضرت امام رضا(علیه السلام) مشرف بود که جنگ تحمیلی از جانب دولت بعثی عراق آغاز شد، مسعود مرخصی و زیارت امام(علیه السلام) را نا تمام گذاشت و به تهران مراجعت نمود و با زحمت زیاد از طریق اصفهان خود را به اهواز رسانید. بلا فاصله با آقای سید محمد غرضی استاندار استان خوزستان تماس گرفت. آقای استاندار به او میگوید ارتش عراق حمیدیه را اشغال و پادگان را به محاصره در آورده، باید همین امشب دشمن از اطراف پادگان به عقب رانده شود. مسعود بلا فاصله به سمت پادگان روانه میشود پس از تماسها و تلاشهای زیاد بالاخره با شش نفر از ارتشیان و شصت نفر پاسدار به فرماندهی شهید غیور اصلی مقدمه شبیخون به نیروی دشمن را فراهم میکنند و شبانه (شب دهم مهر ماه ۵۹) با یک حمله جانانه و غافل گیرانه نیروی عظیم تا بن دندان مسلح عراق را در هم میشکند و تا بلندیهای اللهاکبر به عقب میرانند و متاسفانه در همان گیر و دار مسعود به شهادت میرسد و جان شیرین خود را در راه اسلام و انقلاب نثار مینماید.
آنچه بر اهمیت موضوع میافزاید و به آن حلاوت و جلوهای خاص میبخشد قرائت وصیت نامه مسعود است که به وسیله حضرت آیت الله خامنهای رهبر معظم انقلاب در روز جمعه ۱۸/۰۷/۵۹ یک هفته بعد از شهادت مسعود با تمجید و تحسین زاید الوصف در محیط دانشگاه تهران با حضور جمعیتی انبوه به عمل میآید. پیکر مطهر شهید در گلزار شهدای تهران به خاک سپرده شد.
وصیتنامه
«به نام حیّ قیوم مهربان لایزال. آفتاب عمر چه زود غروب میکند. آن گاه تقدیر این چنین باشد و خدا خواهد که انسانی دنیا را وداع گوید. اما چه زیباست که این تقدیر به نظافت قلب مهربان مادری باشد که فرزند دلبندش را در آغوش گیرد و این تناسب میسّر نباشد مگر با شهادت در راه اللَّه و مکتب و وطن، کاش تقدیرم چنین باشد» و این آرزو برآورده شد. «کاش تقدیرم چنین باشد، مرگ با افتخاری را که بارها به آن نزدیک شدهام ولی نصیبم نشده است، شاید لایق شهید بودن نیستم زیرا که شهید مقامی بالا و والا را دارد و من فردی گناهکار و خوارم. اینک که با یاد خدا به جبهه میروم، نه برای انتقام، بلکه به منظور احیای دینم و تداوم انقلابم پای در چکمه میکنم و خدا را به یاری میطلبم و از او میخواهم که هدایتم کند به آن سو و آن راه که خود صلاح میداند و هدفم خدا، مکتبم اسلام و مرادم روحاللَّه است. هر قدمی که بردارم و هر گلولهیی که شلیک کنم و قلب دشمن را هدف سازم، به یاد خدا باشم و برای هر گلولهای که به تنم خورد به یاد خدا تحمل کنم و دردش را، زجرش را که شیرینتر از عسل است. خدانگهدار. مسعود آشوری»