شهید محسن نورانی

شناسه

نام: محسن
نام خانوادگی: نورانی
محل تولد: تهران
مسئولیت: فرمانده تیپ ذوالفقار از لشکر محمد رسول الله (ص)
وضعیت تاهل: متاهل
تاریخ شهادت:۱۳۶۲/۵/۲۱
شرح شهادت: بدست ضدانقلاب کومله

زندگینامه

شهید محسن شیرانی در تهران به دینا آمد.

در دوران کودکی روزهای بیشماری را مریض بود و توانایی جسمی خوبی نداشت و بارها تا پای مرگ پیش رفت اما خدا خواست که بماند تا بخاطر او خونش بریزد و جانش را فدا کند. دوران تحصیل را در دبستان خطیب و بعد مدرسه خزانه گذراند.

در کودکی آنقدر شلوغ بود که همه را خسته میکرد. درسهایش را زیاد نمی خواند ولی از آنجا که استعداد خوبی داشت بدون اینکه در خانه تمرین کند در کلاس می آموخت و هر سال قبول می شد. به هنرستان رفت و رشته برق خواند. همان سالها بود که انقلاب اسلامی رخ داد و او هم منقلب شد. در نوشتن دیوارها و چسباندن اعلامیه ها کمک می کرد. نیمه های شب از خانه فرار میکرد و در تظاهراتهای شبانه شرکت می کرد. گاه که در حیاط را قفل می کردند تا نتواند برود، از پشت بام می رفت و از تیر چراغ برقی که به خانه چسبیده بودند پائین می رفت و صبح می آمد.

بعد از پیروزی انقلاب، هنوز جنگ شروع نشده بود که اول تابستان به کردستان رفت. در پادگان امام حسین تعلیم دیده بود و همراه گروهی به مریوان اعزام شد. رفت که فقط سه ماه بماند و بعد برای ادامه تحصیل برگردد. ولی رفت و در جبهه ها خدا را یافت و آنجا بود که احساس کرد وجودش در جبهه ها مثمر ثمر تر است. ماند و دیگر نیامد و همانجا در سپاه مریوان استخدام شد، یکبار آمد همه کتابهایش را جمع کرد و به مریوان برد که همانجا درسش را هم بخواند اما کارها و سختیهای آنجا به او اجازه نداد.

همراه با عده ای از جمله علیرضا ناهیدی در مریوان تیپ ذوالفقار را تشکیل داده بودند. مدتی هم به سوریه رفت. بعد از آن راهی جبهه های جنوب و غرب شد.

پس از چندی، با خواهر دوست صمیمی اش شهید ناهیدی که از اول با هم بودند ازدواج کرد. بعد از ازدواج همسرش را به اسلام آباد غرب برد و زندگی بسیار ساده ای را با کمترین وسایل رفاهی آغاز کردند. هنوز دو ماه از ازدواج آنها نگذاشته بود که در ۲۱ مرداد ۱۳۶۲ در حالیکه از منزل به طرف قرارگاه می رفت و در حالیکه وضو گرفته بود تا نماز مغرب و عشا را به جماعت بخواند بدست عده ای ضد انقلاب کومله به درجه رفیع شهادت رسید.

وصیتنامه

لازم دیدم چند نکته ای را به ماست شریف ایران یادآور شوم:

انقلاب اسلامی ایران یک دگرگونی عظیم در تاریخ ما بود. پیروزی این انقلاب مصادف بود با صدها هزار شهید و مجروح، این انقلاب مصادف بود با مرگ کلیه ابرقدرتهای شرق و غرب. آنها که احساس میکردند با وجود این انقلاب مرگ آنها فرا میرسد دست در دست هم داده و علیه انقلاب شروع به کار کردند و جنگ تحمیلی ایران و عراق را شروع کردند. ایران نیز برای صدور انقلاب و مقابله با چنین تجاوزی بپا خاست و با تشکیل نیروهای بسیج چنان شکوهی از خود نشان داد که باعث تعجب است.

خانواده هایی که تا آخرین فرزندشان تا آخرین امانتشان را به انقلاب تقدیم میکنند و آخر نیز خودشان به جبهه ها عزیمت می کنند. پس مسلم است که امت الهی شده است.

جنگ بهترین فرصت برای آزمایش کردن است. زمان خودسازی و زمان آزمایش و امتحان واقعی. در این جنگ است که مادری دو فرزندش را میدهد و آخر برای اینکه اسلحه آن دو روی زمین نماند، خودش آن را به دست می گیرد.

به مرحله ای رسیده که خودمان را امتحان کنیم که اینهمه عبادتها و محبتها محتوایی هم دارد یا نه.

جنگ دانشگاهی است که مدرک آن پاک بودن، خلوص نیت و صبر و تحمل است. شرکت در این دانشگاه فقط این نیست که اسلحه بدوش بگیرم و به جبهه بروم. کسی که در پشت جبهه لباس و وسایل برای جبهه میفرستد، از آن برادر کوچکی که میتواند صحبت کند و دور بر رهبر

کبیر انقلاب بگوید، تا آن پیرمردی که در راه انقلاب زحمت میکشد شرکت در این دانشگاه است.

فقط عراق نیست که با ما در جنگ است کلیه ابرقدرتهایی که احساس خطر از انقلاب اسلامی و از قرآن کریم و از متحد شدن مسلمین دارند یکی شده اند برای شکست انقلاب اسلامی. ولی هیهات. خبر از ایمان و قلب ملو از عشق شهادت و ایثارگری مادر و پدر و ملت اسلامی ندارند.

سپاس خدای را که هدایت کرد ما را به این دین که اگر هدایت نمی کرد ما از هدایت یافتگان نبودیم.

با سلام بر خانواده گرامی مادر جان، من راه خود را یافته بودم باید در این راه فدا میشدم. چندین بار فکر میکردم که شاید هنوز خلوص نیت ندارم که هنوز هم زنده ام، ولی بالاخره این سعادت نصیبم شد. می دانم که اذیتت کرده ام از آن زمان که بچه بودم هر شب را بالای سرم میگذراندی و آن زمان هم که بزرگ شدم روز خوبی را از آن ندیدی. می دانم آرزو داشتی فرزند خوبی برایت باشم، آرزو داشتی بر خود

ببالی و در درگاه خداوند سربلند باشی ولی خدایا مرا ببخش.

پدر عزیزم، هرگز زحماتت را فراموش نخواهم کرد. از آن زمان که دو شیفت کار میکردی تا در خانواده ات سربلند باشی. آرزو داشتی در پیری عصای دستت باشم. میدانم که فرزند خوبی برایت نبودم. برای بزرگ کردنم و سالم تحویل جامعه دادنم سعی خود را کردی ولی ….. خدایا مرا ببخش.

بر جنازه من گریه نکنید (البته در پیش مردم) تا دشمنان به عظمت اسلام پی ببرند و بدانند شما ناراحت نیستید از اینکه فرزندتان در راه اسلام فدا شده است تا کور شود چشم منافق. دوست داشتم جنازه ام بدست دشمن بیفتد و او آنقدر لگد بر من بزند تا گناهانم در درگاه خداوند پاک گردد. دوست داشتم در موقع مرگ آنقدر زجر بکشم تا خداوند مرا پاک ببرد.

از همگان درخواست بخشش دارم. از پدر، مادر، خواهران عزیزم، و برادرم و کلیه فامیل و دوستان.

والسلام

فرزند حقیرتان محسن نورانی

مورخه ۱۴/۱۰/۱۳۶۱

تصاویر

برچسب

سایر مطالب

پیمایش به بالا