موضوع
خاطرات شفاهی حاج قاسم صادقی از خیابان ایران تا گروه فداییان اسلام
نویسنده
جواد کلاته عربی
سال انتشار
۱۴۰۲(چاپ سوم)
درباره کتاب
نام کتاب: لباس شخصیها
خاطرات حاج قاسم صادقی از خیابان ایران تا گروه فداییان اسلام
معرفی کتاب: خاطرات حاج قاسم صادقی از دوران حضور در گروه شبه نظامی فدائیان اسلام است. صادقی که در دوران نوجوانی و جوانی از پسرهای شر و شور تهران است با زمزمه انقلاب اسلامی و ملتهب شدن فضای شهر به دلیل جو مذهبی محلهشان وارد فعالیتهای انقلابی میشود و پس از پیروزی انقلاب نیز به خاطر فرمان امام به سربازی میرود. او گرچه پیش از شروع جنگ تحمیلی سربازی خود را به اتمام رسانده اما به دلیل عشق و علاقه به امام و انقلاب داوطلب اعزام میگردد. او در آبادان عضو گروه چریکی فدائیان اسلام میشود. گروهی تقریبا مستقل که به شکل پارتیزانی به خطوط صدام حمله میکردند. شهید شاهرخ ضرغام و دیگر جوانان بزن بهادر تهرانی نیز عضو این دسته بودند و تمامی زیر نظر شهید سیدمجتبی هاشمی فعالیت میکردند. گروهی که تفاوتهای فرهنگی و رفتاری بسیاری با دیگر رزمندگان داشتند ولی برای حفظ ناموس و عزت کشور جانانه دفاع کردند و برخی از آنان نیز به فیض شهادت رسیدند. این گروه یک سال فعالیت نمود و پس از آن به دلیل کارشکنی و تخریب برخی افراد مغرض از حضور در منطقه آبادان منع گردید. در حالیکه در آزادسازی حصر آبادان در عملیات ثامن الائمه نقش موثری داشت. حاج قاسم صادقی پس از جنگ یادمان این گروه مجاهد را در همان منطقه بنا نمود.
برشی از کتاب «لباس شخصیها»:
ما تازه فهمیدیم شاهرخ چی توی کلهاش داشته و برای چی آن حرفها را به اسیر زد و بعدش هم آزادش کرد. این شد که معروف شدیم به گروه آدم خوارها. این اسم را در حقیقت عراقیها روی ما گذاشتند. آدم خوارها حلقه اول اطرافیان شاهرخ بودند که هر بلایی سر عراقیها در میآوردند. یک ماژیک هم گیر آورده بودند و روی ماشینشان نوشته بودند گروه آدم خوارها. این اسم واقعاً به بچههای شاهرخ میخورد. وقتی عراقیها را میگرفتند. حسابی اذیتشان میکردند. روی کولشان سوار می شدند. اگر کسی را تسلیم میکرد، جریانش فرق داشت اما اگر آنها را در حال فرار دستگیر میکردند، همین طوری به عنوان اسیر جنگی تحویلش نمیدادند که. ازشان سواری میگرفتند یک در آهنی پیدا کرده بودند برای سواری گرفتن از اسیرها. شاهرخ مینشست روی این در آهنی و اسیرها را وادار میکردند که چهار طرف در را بگیرند و آن را بلند کنند و تا مسافتی او را ببرند؛ مثل تخت روان خودشان هم مسخره بازی در میآوردند و میخندیدند.