شهید محمدرضا بیاری فرومند

شناسه

نام: محمدرضا
نام خانوادگی: بیاری فرومند
نام پدر: حسین
نام مادر: ربابه بیگم
تاریخ تولد: ۱۳۴۵/۱۱/۱
محل تولد: تهران
سن: ۲۰ سال
تحصیلات: دیپلم
وضعیت تأهل: مجرد
مسئولیت:
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۶
نحوۀ شهادت: کربلای ۱
محل شهادت: مهران
مزار: تهران، بهشت زهرا(س)، قطعه۵۳ ردیف۹۷ شماره۱۴

زندگینامه

شهید محمدرضا بیاری فرومند یکم بهمن ۱۳۴۵، در تهران چشم به جهان گشود. مادرش از ساداتِ موسوی متولّد روستای فریومد و پدرش سادات زاده حسنی متولّد روستای فریومد شهرستانِ شاهرود بودند.

محمّدرضا حینِ گذراندنِ دورۀ دبیرستان در هنرستانِ رزمندگان بود که عازمِ جبهه های نبردِ حقّ علیه باطل در منطقۀ کردستان گشت و بسیار خوشحال بود از اینکه برای آزاد ساختن سرزمینش از دستِ دشمنانِ داخلی و خارجی و به فرمانِ امام خمینی مشغول خدمت گشته است.

او به دلیل رشادتهای فراوانش و عملکردِ خوب و مدبّرانه اش فرماندۀ گردان شده بود و سه سال و نیم در کردستان عاشقانه مقاومت کرد و در عملیّاتهای فراوانی شرکت کرد و حماسه ها آفرید.

بالاخره در شهریور سال ۱۳۶۵ در جبهۀ مهران در نزدیکترین نقطه به کربلا به لقای معشوق و معبودش پیوست. .

وصیتنامه

فرازی از وصیتنامه شهید محمدرضا بیاری

با سلام و درود بر منجی عالَمِ بشریّت، مهدی (عج) و نایبِ برحقّش، پیرِ جماران حضرتِ امام و تمامی شهدای راهِ حقّ و حقیقت و با درود بر جانبازان و معلولین و اُسرا و خانواده هایشان.

بنا به نیاز لازم دیدم چند خطّی را به عنوانِ وصیّت داشته باشم. البتّه من خودم را در اندازه ای نمی دانم که برای این امّتِ خداجو پیامی داشته باشم. هر چه هست سخنِ رزمندگان و پیامِ دیگر شهداست.

در ابتدا چند کلامی با امّت حزب الله

ای مردم!

از شما می خواهم که همیشه و در همه حال در خطّ امام باشید و خود را مقیّد کنید که به سخنانِ ایشان گوش داده و به آن عمل کنید چرا که وجودِ امام برای همه نعمتی است بزرگ و به جا آوردنِ شُکر این نعمت حدّاقلّ عمل به اَوامر و صحبتهای ایشان است.

ای مردم!

امامِ ما، رهبرِ کبیرِ انقلابِ ما، نایبِ امامِ زمانِ ما، فرموده که :” مسئلۀ اصلی جنگ است. “نکند خدای ناکرده این مسئلۀ مهمّ را کم اهمّیّت بدانیم و مسایلِ دنیوی را بنگریم و هدف قرار دهیم. مگر نه اینکه امّت حزب الله راهِ شهدا را ادامه می دهند؟! و مگر نه این است که شهدای ما رفتند یا راهِ کربلا را برای رسیدن به جبهه­ های نبرد با اسرائیل باز کنند یا خونِ گرمِ خود را در این راه بدهند؟! پس بیایید سخنِ امام را آویزۀ گوش و خود را مسلّح به ایمان [کنید] و سلاح برگیرید و ان شاء الله از این میدانِ آزمایش پیروز بیرون آیید.

و سخنِ بعدی من، همان سخنِ” شهید حمید داماد “است به جوانانی که خود را بازیچۀ عروسکِ استعمار قرار داده اند و گویی از اینکه خدواند آنان را مَرد آفریده ناراضی هستند و انگار یک نخود غیرت در وجودِ آنها نیست!

شما تا کی می خواهید اَدای یک مُشت بی سر و پای آمریکایی را در آورید؟! مگر شما اسمِ مسلمان را ندارید؟! و شما بدانید اوضاع این طور نخواهد ماند که شما هر کاری بخواهید بکنید. این امّتِ حزب الله، این خانواده های شهدا اجازه نخواهند داد. بیایید قبل از اینکه طاقتِ این امّت تمام نشده خود را اصلاح کنید و مسلمان شوید و من راضی نیستم اَحَدی از این افراد و افرادی که با انقلاب مخالفند و افرادِ حرّافی که نمی ­توانند کمی مشکل را تحمّل کنند و با قدری سختی، دینِ خود را فراموش می کنند زیرِ تابوتِ مرا بگیرند و بر سرِ قبرم بیایند چرا که راهِ ما و شما متفاوت است حتّی اگر دوست و آشنا و فامیل هم باشند.

چند جمله ای با خانواده ام

مادرجان، پدرِ عزیزم، برادر و خواهرانم!

می دانم که فراقِ من برای شما سخت است ولی باید بدانید که همه رفتنی هستند و کسی عمرِ جاوید ندارد و حال که مرگ برای همه هست چرا انسان بهترینِ آن را انتخاب نکند؟ مگر نه اینکه شهید زنده است و در نزدِ پروردگارِ خویش روزی دارد؟!

مادرِ خوبم، پدرجان!

مگر نمی گفتید :” ما دوست داریم آینده ای درخشان داشته باشی »؟! خوب مادرِ عزیزم! چه آینده ای و چه سعادتی بالاتر از شهادت؟!

خواهرانم!

می دانم غمِ از دست دادنِ برادر سنگین است ولی شما بدانید راهِ دوری نرفته ام و جای بدی نیستم و باید از این موضوع خوشحال باشید.

مادرجان!

اگر من فرزندِ تو بوده ­ام پس می­ دانم که چه هستی! می دانم در وجودت چه ایمان و استقامتی هست.

مادرِ خوبم!

از تو می خواهم همـان شیـری که بودی باشی و به دشمنانِ اسلام و قـرآن نشان دِه که اگر چه جـوان می دهیم. اگر هستی و عزیزترین کسانمان را در راهِ خدا از دست بدهیم باز هم چون کوه محکم و استوار می ایستیم و توکّلمان برخداست چون هر چه خدا خواست همان می ­شود.

پدرِ عزیزم! مادرِ عزیزم! برادر و خواهرانِ خوبم!

می ­دانم نتوانستم حقِّ فرزندی و برادری را نسبت به شما اَدا کنم ولی از شما تقاضا دارم به بزرگی خودتان مرا حلال کنید و برای گناهانم از خدا طلبِ آمرزش کنید.

در پایان از همه عزیزانی که در مجالسم شرکت کرده و دوستانِ عزیزی که در این رابطه لطف کرده، زحمت کشیده اند قبلاً تشکّر می کنم.

ولی ای عزیزان! توصیّه ای و خواهشی برادرانه از شما دارم و آن اینکه بیایید دل از این دنیای فانی بردارید، بیایید برای آخِرت کار کنید، بیایید گولِ این لذایذ را نخورید. به خدا همۀ اینها فانی هستند و هر آنچه برای خداست باقی. دوستان در کارهایتان فکر کنید. شیطان از راههای مختلف وارد می شود ؛ از راهِ عبادت، زندگی، زن و بچّه و هر چیز و راهی که بتواند. نکند صبح تا شب و شب تا صبح تلاش کنید ولی بی هدف و به خاطرِ دنیا که به خدا پشیمانی زیادی به دنبال دارد.

در خاتمه از همۀ شما عزیزان میخواهم هر گونه طلبی از این حقیر دارید به خانواده ­ام مراجعه کنید.

 برای گناهانم از خدا طلبِ آمرزش کنید.

کوچکِ شما محمّدرضا بیاری

خدایا خدایا تا انقلابِ مهدی خمینی را نگه دار.

تصاویر

برچسب

سایر مطالب

پیمایش به بالا