شهید سید اسدالله لاجوردی

شناسه

نام: سید اسدالله
نام خانوادگی: لاجوردی
نام پدر: سید علی‌اکبر
نام مادر: قمر قائم‌الصباح / قمرزمان
تاریخ تولد: ۷ فروردین ۱۳۱۴
محل تولد: تهران
سن: ۶۳ سال
تحصیلات: دوم متوسطه
وضعیت تأهل: متأهل
مسئولیت: رئیس پیشین زندان اوین و دادستان انقلاب تهران در دهۀ شصت
تاریخ شهادت: ۱ شهریور ۱۳۷۷
نحوۀ شهادت: ترور در بازار تهران توسط مجاهدین خلق
مزار: تهران، بهشت‌زهرا (قطعه ۲۴، یادمان شهدای ۷۲ تن)

زندگینامه

شهید سید اسدالله لاجوردی، سال ۱۳۱۴ در جنوب تهران متولد شد. پدرش سید علی اکبر به هیزم‌فروشی اشتغال داشت. اسدالله در دومین سال تحصیلی در دبیرستان‌، ترک تحصیل کرد و در کنار پدر به کار مشغول شد. با این حال‌، درس را در منزل به صورت فراگیری علوم قدیمه ادامه داد. علاوه بر این ادبیات عرب و علوم حوزوی را در حد کفایه فراگرفت و جلسات تفسیر قرآن در منزلش تشکیل داد. اسدالله لاجوردی از شاگردان شهید بهشتی و مطهری بود و در شکل‌گیری جمعیت مؤتلفه اسلامی نقش اساسی داشت‌. پس از ترور حسنعلی منصور ـ نخست‌وزیر وقت ـ در بهمن ۱۳۴۳ بسیاری از اعضای این جمعیت از جمله اسدالله لاجوردی دستگیر شدند. او پس از محاکمه به ۱۸ ماه حبس تادیبی محکوم شد. در این مدت کمرش زیر شکنجه‌ شکست و چشمش نیز آسیب دید.

لاجوردی پس از آزادی‌، جلسات تفسیر قرآن را از سر گرفت‌. براساس گزارش ساواک «سید که در بازار جعفری به دستمال‌فروشی و روسری‌فروشی اشتغال داشت‌، منزل خود را به محل گردهمایی افراد مذهبی‌، مبارز و آشنا به مبانی دینی تبدیل کرده بود.»

لاجوردی در اردیبهشت ۱۳۴۹ به اتهام حمله به شرکت هواپیمایی ال‌آل متعلق به رژیم صهیونیستی پس از برگزاری مسابقه فوتبال میان دو تیم ایران و اسرائیل بازداشت شد‌. او که به ۴ سال حبس محکوم شده بود در زندان نیز به آموزش مبانی دینی به زندانیان پرداخت‌ و به همین علت نیز به زندان مشهد انتقال داده شد و بخشی از محکومیت خود را در آن شهر گذراند.

لاجوردی در فروردین ۱۳۵۳ از زندان آزاد و مجدداً در اسفند همان سال بازداشت شد. اتهام او «فعالیتهای زیرزمینی و همچنین خودداری از پاسخگویی راجع به اقدامات خرابکارانه خود» بود و به ۱۸ سال حبس جنایی محکوم شد. او در این دوره از زندان خود، با انحرافات فکری سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بیشتر آشنا گردید. سرانجام لاجوردی در مرداد ۱۳۵۶ به همراه بسیاری از زندانیان سیاسی آزاد شد.

لاجوردی در کنار شهید مهدی عراقی و شهید اسلامی از مسئولان انتظامات کمیته استقبال از امام خمینی(ره) بودند. او از ۲۰ شهریور ۱۳۵۹ با نظر مساعد امام خمینی و آیت الله بهشتی دادستان انقلاب تهران شد و در این سمت به مبارزه جدی با عوامل سازمان مجاهدین خلق که ترور مسؤلان و مردم را در دستور کار خود قرار داده بودند، پرداخت‌.

سرانجام اول شهریور ۱۳۷۷ در حالی که با دوچرخه به محل کسب خود در بازار تهران می‌رفت توسط دو نفر از اعضای سازمان مجاهدین خلق ترور شد و به فیض شهادت رسید.

وصیتنامه

بسم الله الرحمن الرحیم

اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و ان علیا ولی الله وصی رسول الله و الائمه حادی عشر من بعد علی علیه السلام ائمه المسلمین

بارالها! با تمام وجود می‌گویم: «کم من ثناء جمیل لست اهلا له نشرته.»

خداوندا! عمری را (که بهترین نعمت بوده) از دست داده‌ام، در حالی که می‌توانست در راه تو و خدمت به انسان‌های مظلوم و مستضعف به کار گرفته شود؛ عمری که می‌توانست تا حدودی در جهت از بین بردن ارزش‌های منفی و ایجاد و احیای ارزش‌های الهی- انسانی مثمر ثمر افتد؛ عمری که می‌توانست در راه تحقق هدف‌های مقدس اسلام و اعتلای کلمه التوحید و تکامل صاحبش سپری گردد؛ عمری که می‌توانست از کمیتش بکاهد و بر کیفیتش بیفزاید و همگام با شهدای خداجوی، جویای راه وصول به تو باشد؛ عمری که با کمیت نسبتا زیاد، کوچکترین توشه‌ای بر نگرفته. لذا همین جاست که تمامی امیدش را و تمامی رجایش را، به عفو تو و به اغماض تو و بزرگواری تو و رحمت و فضل تو بسته است. خدایا! باز هم امید و باز هم امید به فضلت! «اللّهم اغفر لی الذنوب التی تهتک العصم.»

خدایا! خوب می‌دانی آنچه را هم اکنون به قلم می‌آورم مدت‌های مدیدی است در درونم می‌گذرد و بر سر چند راهه‌های حیرت ندانم چیست؟ چه باید کرد؟ امور به کجا می‌‌انجامد؟ چگونه است که با نام اسلام و در ذی اسلامیت شعارهای مردم فریب خالی محتوا، رواج پیدا می‌کند و آن‌ها که مسئولیت جلوگیری از انحراف افکار را دارند ساکت می‌نشینند! و سهل است، بعضا تایید هم می‌کنند و هزاران سؤال، که هر کدام راهی را ایجاب و خطی را ترسیم می‌کند، قرار گرفته‌ام. اما خوشبختانه چون مقلد امام عزیز هستم، راه سعادت برایم روشن است و از خدا می‌خواهم اگر عمری بود، توفیق عمل بدان را پیدا کنم .

خدایا! با تمام وجودم به این انقلاب عشق می‌ورزم و به همان مقدار که دوستدار انقلابیونم، نسبت به حامیان ضد انقلاب نفرت دارم و با همه این‌ها، این مسئله را به خوبی دریافته‌ام که هر کس به نفع دشمنان انقلاب و به خیال واهی و بی‌اساس، رضایت به اصطلاح مردم و به خیال خام و پوچ، پایگاه به اصطلاح ملّی پیدا کردن، موضع‌گیری کند، مصداق فرموده گران‌قدر معصوم (ع) است که: «من طلب رضی الناس بسخط الله، فجعل الله حامده من الناس ذامّا.»

خدایا! تو شاهدی به همان اندازه- بلکه صد چندان که به امام قاطع- و سازش ناپذیرم عشق می‌ورزم، نسبت به سازش‌کاران و مدافعان عملی ضد انقلاب (اگر در لفظ و اعتقاد هم مخالف باشند) نفرت دارم. بیم آن دارم حوادث مشروطه مجددا تکرار شود و یا ایران اسلامی به سرنوشت الجزایر دچار شود. خداوندا! از تو مصرانه می‌خواهم دست و قدم، زبان و قلم همه کسانی را که در جهت رهانیدن ضد انقلابیون و مرتدین و محاربین از چنگال عدالت، اعمال قدرت و نفوذ کرده‌اند و همه کسانی که پذیرای این ننگ شده‌اند (تا چند روزی به کام وهم و خیال رسند)، برای همیشه از سرنوشت این مردم شهید پرور و شاهد قطع فرمایی.

خدایا! چون عاشق نظام بوده‌ام، از آن ترس داشتم که افشای چهره سازشکاران، لطمه‌ای ناچیز به نظام وارد آورد، به آنها توصیه می‌کنم که جدای از لفّاظی و بازار گرمی‌های صنفی، به قیامت و حسابرسی‌های دقیق آن روز باور پیدا کنند و مواظب باشند که از آن دسته‌ای نباشند که قرآن درباره‌شان فرموده: «لم تقولون ما لا تفعلون. کبر مقتاً عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون.»

وصیتم به صاحبان قدرت و نفوذ این است که اگر حرکتشان را دوست می‌دارند، به جای شعارهای مردم فریب و سیاستمدارانه، توصیه‌هایی را که تلفنی و شفاهی در جهت استخلاص ضد انقلاب و مَلا و مترفین و حرام‌خواران و حرام اندوزان اعمال می‌دارند، با شهامت و رشادت، برای مردم بازگو کنند و از هر نوع توجیه و ماست‌مالی کردن‌های حفظ سمت و استمرار موقعیت صدارت بپرهیزند که خود‌فریبی و مردم فریبی بالاخره به پایان رسد و سر و کار با خیر الماکرین افتد و باز توصیه‌ام به سردمداران این است که به خدا توکل کنند و قاطعیت و سازش ناپذیری را از امام مردم بیاموزند و شعار نه شرقی و نه غربی را که خواست و حق مردم است و علت موجده این انقلاب بوده فراموش نکنند و مبادا که گذشت روزها و فرو افتادن، طبیعی شود و انقلاب و مهمتر از همه سختی‌های حرکت و فشارهای بین‌المللی موجب شود تعادلی را که شعار فوق ایجاب می‌کرده و بحمدالله تا حدودی ایجاد گردیده، به هم زنند و بدانند که قدرت مطلق از آن خداست و صرفاً تکیه بر اوست که از هر قدرتی، انسان را و جامعه را بی‌نیاز می‌کند و باز این که بدانند که اگر دچار حسابگری‌های سیاسی جدای از توکل شوند و بر ذهنیت‌های شکل گرفته، رضایت خدا و مردم مسلمان را ملاک قرار ندهند، گور خود و انقلاب را کنده و برای مردم، گورستانی بی‌نام و نشان در پهنه تاریخ ایجاد کرده‌اند و یادشان باشد که علت موجده، علت مبقیه نیز هست و فراموش نکنند که سیادت و موقعیت‌های اجتماعی آنان، اهدایی انقلاب اسلامی است و جدای از انقلاب، فردی از چهل میلیون افراد دیگر قبل از انقلاب خواهند بود.

خدایا! تو شاهدی چندین بار به عناوین مختلف، خطر منافقین انقلاب را (همانان که التقاط، به گونه منافقین خلق سراسر وجودشان را و همه ذهن و باورشان را پر کرده و همانان که ریاکارانه برای رسیدن به مقصودشان، دستمال ابریشمی بسیار بزرگ- به بزرگی مجمع الاضداد- به دست گرفته‌اند، هم رجایی و باهنر را می‌کشند و هم به سوگشان می‌نشینند، هم با منافقین خلق، پیوند تشکیلاتی و سپس…! برقرار می‌کنند، هم آنان را دستگیر می‌کنند و هم برای آزادیشان و اعطای مقام و مسئولیت بد آنان تلاش می‌کنند و از افشای ماهیت کثیف آنان سخت بیمناک می‌شوند، هم در مبارزه علیه آنان و در حقیقت برای جلب رضایت مسئولین و نجات بنیادی آنان خود را در صف منافق‌کشان می‌زنند و هم در حوزه‌های علمیه به فقه و فقاهت روی می‌آورند تا مسیر فقه را عوض کنند)، به مسئولین گوشزد کرده‌ام ولی نمی‌دانم چرا؟ (گرچه نسبت به بعضی، تا اندازه‌ای می‌‍‌دانم چرا!) ترتیب اثر نداده‌اند.

به مسئولین بارها گفته‌ام که خطر اینان به مراتب زیادتر از خطر منافقین خلق است، چرا که علاوه بر همه شیوه‌های منافقانه‌ی منافقین، سالوسانه در صف حزب اللهیان قرار گرفته و کم‌کم آنان را در صفوف آخرین و سپس به صف قاعدین و بازنشستگان سوقشان داده و صفوف مقدم را غاصبانه به تصرف خود در آورده‌اند، به گونه‌ای که عملاً عقل و اراده منفصل برخی تصمیم گیرندگان قرار گرفتند و در عزل و نصب‌ها و حفظ و ابقاءها دست به تخریب می‌زنند و اعمال قدرت می‌کنند .

این‌ها همه پوچ است و بی‌اهمیت! مهم و بسیار مهم این است که هدف غایی از همه این تلاش‌ها، گسترش فکر التقاطی و انحرافی سازمان ضد خداییشان است که جز اندیشه‌های مادی‌گرایانه و ماتریالیستی، چیز دیگری نیست و با بهره‌گیری از تجربیات مثبت و منفی همپالگی‌های چپ و منافقشان توانسته‌اند متاسفانه به نسبت بسیار زیادی (زیادتر از توفیق منافقان خلق در سال‌های ۵۱ تا ۵۴، تعداد کثیری از روحانیون را تحت تاثیر قرار دهند و با لطایف الحیل، بر ذهن و روان آنان اثرات دلخواه‌شان را بگذارند تا بدان‌جا که بر اعمال جنایتکارانه آنان با دیده اغماض بنگرند و حتی در مواردی نظیر به شهادت رساندن باهنر و رجایی، به دست روی دست مالیدن‌های مسامحه کارانه و مصلحت اندیشیه‌ای پشیمانی آورنده متوسل شوند. باز مهمتر از همه اینکه با کمال تاسف، توانسته‌اند تعداد فراوانی از جوانان مسلمان را جذب کرده منحرف نمایند.

هان ای خانواده عزیزم! بهوش باشید مبادا که فریب تایید و تکریم‌های ریاکارانه این منافقان جدا از دین را بخورید. چه بسا با ظاهری چاکرانه و دلسوزانه به سراغتان بیایند و خود را چنان حزب اللهی جا بزنند که مسلمان‌ها و ابوذرها را جرئت لحظه‌ای هم لباسی و همشکلی با آنان نباشد!

فرزندانم! اگر گاهی بر شما سخت می‌گرفته‌ام و این در حالی بوده که برایم امکان فراهم آوردن رفاه بیشتر بوده، از آن جهت بوده است که اعتقادی استوار به کریمه «ان مع العسر یسرا» داشته‌ام و اگر می‌توانستم شما را و خانواده را بیشتر از آنچه تحمل کردید قانع کنم به طور قطع چنان می‌کردم و یقین داشتم که در تکوین شخصیت سالم و رشد یابنده شما مؤثرتر و کارسازتر بود.

به هر صورت، پدرتان که از همه چیز جز انقلاب و اسلام بیشتر دوستتان می‌دارد، خیر و صلاح شما را در رفاه نمی‌دانسته و نمی‌داند و امید دارد در زندگی، رفاه جویی و عافیت طلبی را آگاهانه به دور اندازید و با عزمی آهنین در کام مشکلات روید و توقع نداشته باشید دیگران برای حل مشکلاتتان اقدامی ولو ناچیز کنند. به جای چنین انتظاری در حل مشکلات مردم کوشا باشید و از سختی‌ها نهراسید و به گونه‌ای عمل کنید که هر مصیبتی و هر مشکلی هر قدر عظیم، در پیش اراده و عزم شما سر تسلیم فرود آورد و به جای اینکه بر شما چیره شود و شما را دست و پا بسته بر زمین افکند، بر امواج به ظاهر سهمگینش سوار شوید و مهارش را به دست گیرید و بدانسو هدایتش کنید که می‌خواهید و اجازه ندهید که بر شما مسلط شود و تعادل شما را برباید .

خانواده عزیز و مهربانم! درست است آنگونه که شایسته مقام والای انسانی شما بود، به خدمتتان کمر نبستم و در این راه، تقصیرها و قصورهای فراوان داشتم، اما درست‌تر آن است که بر من ببخشایید و اجازه ندهید که در پیشگاه خداوند در روز (تبلی السّرائر) و در انظار خلایق، شرمنده و سر افکنده پیش رویتان قرار گیرم.

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

کتاب

شناسنامه کتاب

عنوان:  به سختی پولاد به نرمی لبخند

نویسنده: ساسان ناطق

ناشر: سوره مهر

سال انتشار: ۱۳۹۱

دربارۀ کتاب

به سختی پولاد به نرمی لبخند؛ روایتی داستانی از زندگی شهید اسدالله لاجوردی (قهرمانان انقلاب ۱۶) مجموعه ۱۷ جلدی «قهرمانان انقلاب» که به همت انتشارات سوره مهر و با قلم نویسندگان توانای حوزه انقلاب اسلامی نوشته شده است، داستان زندگی شخصیت‌های مهم، انقلابی و موثر در پیروزی انقلاب اسلامی را روایت می‌کند.


شناسنامه کتاب

عنوان:  زندگی و مبارزات شهید اسدالله لاجوردی

نویسنده:  غلامعلی پاشازاده

ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی

سال انتشار: ۱۳۸۸

دربارۀ کتاب

اثر حاضر، شرحی است به زندگی‌نامه شهید «سید اسدالله لاجوردی» که تا پیش از پیروزی انقلاب، در راه نهضت اسلامی، سال‌ها زندان و شکنجه را تحمل کرد و پس از انقلاب نیز نقش مهمی در سمت‌های اجرایی نظام جمهوری اسلامی داشت.

تهیه و تدوین زندگی‌نامه شهید لاجوردی با بهره‌گیری از منابعی نظیر اسناد ساواک، سخنرانی‌ها و مصاحبه‌های شهید لاجوردی، اسناد موجود در آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی و مجتمع فرهنگی شهید بهشتی، کتب و نشریات و نیز به کارگیری روش تاریخ شفاهی در جمع‌آوری خاطرات نزدیکان و آشنایان شهید لاجوردی صورت پذیرفته است.


شناسنامه کتاب

عنوان:  دیده‌بان انقلاب: شهید سید اسدالله لاجوردی به روایت یاران و نزدیکان

نویسنده: حمیدرضا نوری

ناشر: مهر صادق

سال انتشار: ۱۳۹۷

دربارۀ کتاب

این کتاب مجموعه‌ای از خاطرات جذاب و خواندنی یاران و نزدیکان شهید «سید اسدالله لاجوردی» است.


شناسنامه کتاب

عنوان:  مبارزه به روایت شهید سیداسد الله لاجوردی

نویسنده: جواد اسلامی

ناشر: ایران

دربارۀ کتاب

این کتاب؛ بخشی از خاطرات این شهید بزرگوار است که به خواهش و اصرار دوستانش طی مصاحبه‌هایی در نیمه دوم سال ۱۳۵۸ به ضبط و ثبت رسیده‌است و از این رو می‌تواند به مثابه یک سند تاریخی مورد توجه و استفاده قرار گیرد. شهید لاجوردی در این خاطرات، ضمن ترسیم فضای مبارزاتی پیش از انقلاب به بیان گوشه ای از فعالیت هیأت‌های مؤتلفه اسلامی پرداخته است. او که خود سابقه چندین بار دستگیری و زندان در رژیم گذشته را داشته، ضمن تشریح وضعیت خود در زندان و انواع شکنجه‌هایی که دیده به تقابل‌های موجود میان نیروهای مذهبی با اعضای سازمان مجاهدین خلق و مارکسیست ها پرداخته و زوایایی از نوع تفکرات التقاطی آنها در مورد موضوعات مختلف را بیان می‌نماید که در جای خود قابل تأمل است.

این کتاب شامل خاطرات بیست سالۀ شهید لاجوردی از سال ۱۳۳۸ تا پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷ است و سعی شده تا لحن صمیمانه و بی‌تکلف شهید لاجوردی تا حد امکان در متن موجود حفظ شود.

تصاویر

برچسب

سایر مطالب

پیمایش به بالا