شناسه
نام: رمضان
نام خانوادگی: روحی
نام پدر: التفاتعلی
نام مادر:
تاریخ تولد: ۱۳۴۵/۶/۱
محل تولد: اردبیل
سن: ۴۶ سال
تحصیلات: ستوان دوم دانشکده افسری
وضعیت تاهل: متاهل
مجروحیت: ۱۳۶۶/۷/۷
تاریخ شهادت: ۱۳۹۱/۱۱/۲۴
محل مجروحیت: فکه
مزار: گلزار شهدای کرج
زندگینامه
رمضان روحی فرزنده مرحوم التفات روحی در سال ۱۳۴۵ در روستای بقرآباد منطقه فولادلو از توابع استان اردبیل دیده به جهان گشود.
وی تا مقطع دوم راهنمائی در زادگاهش تحصیل کرد و در سال ۱۳۶۵ از شهر اردبیل اعزام به خدمت مقدس سربازی شد و در جنگ تحمیلی حضور پیدا کرد.
شهید حاج رمضان روحی درباره علت مجروحیتش گفته است:
با نیروهای عراقی درگیری شدیدی داشتیم یکی از هم رزمانمان به نام عزیزاله فلاحیان از شهرستان مغان زخمی شده بود. با یک گروهبان وظیفه که آن هم از شهرستان مشهد بود، به کمکش رفتیم و به نزدیکی خاکریز رساندیم تا کانال فاصله چندانی نداشتیم. خسته شده بودیم مجروح را زمین گذاشتیم، من گفتم اگر این مجروح اینجا بماند یا یک تیر دیگری بخورد شهید میشود برای همان خودم را سپر آن مجروح کردم. تیر به من خورد همان مجروح بعد از ۱۷ روز خوب شد. من سالهاست که روی تخت هستم. در این مدت فقط یک بار آن اوایلها به ملاقاتی من آمد. مجروح که شدم افتادم، هم رزمانم داد میزدند روحی بیا روحی عجله کن اما من نمیتوانستم حرکت کنم. با کمک دوستان به کانال کشیده شدم. درد شدیدی داشتم. فرمانده گردان آمد بالا سرم. نگران بود گفت روحی تو چرا؟ با آمبولانس به عقب اعزام شدم پلاک من را درآوردند. فکر کردم شاید وضیعتم را دیدند. حتما آخرین نفسهای من است. بارها از هوش میرفتم دوباره به هوش میآمدم. بیشترین اذیتم همان موقع اعزام من به عقب بود که به خاطر مجروح شدن من از کمر نسبت به مجروحهای دیگر فکر میکردند من سرحالتر از دیگر مجرحها هستم. همان اشتباه بیشتر به نخاع من صدمه زد. من نشسته بودم و مجروحهای دیگر در آمبولانس روی تخت دراز کشیده بودند. از شدت درد دوباره بیهوش شدم. چشمانم را که باز کردم دیدم در بیمارستان صحرایی امام رضا(ع) هستم. بعد از آنجا به بیمارستان گلستان اهواز اعزام شدم. تازه آنجا بود که فهمیدم نخاع من آسیب دیده. تا آن موقع نمیدانستم قطع نخاع یعنی چه؟ از آن موقع تا حالا مونس من شده. ۵ روز در بیمارستان اهواز بستری بودم هر یک ساعت آمپول میزدند یا برای عکسبرداری میبردنم، کسی متوجه نارنجکهایی که همراه من بود نشده بود. با همان نارنجکها به اتاق عکسبرداری میبردند. به خاطر کم بود وسایل پزشکی دونفر مرا نگه میداشت تا از کمرم عکسبرداری کنند. یک مقدار که وضعیتم روبرراه شده بود متوجه نارنجکها شدم به یکی از آن پرستارها گفتم من حالم خوب نبود شما چرا این نارنجکها را باز نکردید خدای ناکرده اگر در داخل بیمارستان منفجرمیشد میدانید چه اتفاق وحشتناکی میافتاد. آنها هم تقسیر نداشتند مجروح زیاد بود فقط وقت میکردند به سلامتی مجروحها فکر کنند. بعد از ۵ روز مرا با هواپیمای حلال احمر به تهران اعزام کردند به خاطر اینکه هواپیماهای جنگی عراق اجازه نشستن به ما نمی دادند حدود ۶ ساعت در آسمان بودیم. وقتی به تهران رسیدیم ما را از هواپیما به آمبولانس انتقال دادند به هوش بودم به راننده آمبولانس گفتم مرا به بیمارستان آرارات (بیمارستان ارامنه) ببرید چون فامیلهای ما در اطراف آن بیمارستان مغازه داشتند، گفتم به آنها دسترسی داشته باشم. راننده آمبولانس هم آقایی کرد و به همان بیمارستانی که گفتم مرا برد. بعد از اتاق عمل مرا به بخش انتقال داده بودند وقتی به هوش آمدم فکر کردم شهید شدم و در بهشت هستم. چون تمام اطراف من پر بود با گلهای رنگاه رنگ، نگو اتاقی که من بستری بودم یکی از هموطنان دیگر هم آنجا بستری بود و بستگان آنها این گلها را برای عیادت ایشان آورده بودند. دکتری که مرا عمل کرده بود گفته بود که این مجروح اگر ۳ روز تحمل کند زنده میماند و شهید نمیشود. ازبیمارستان به آسایشگاه شهید بهشتی رفتم آنجا هم ۲ سال و نیم با پاهایم کار کردم، به منزل آمدم و دیگر به آسایشگاه برنگشتم.
جانباز شهید حاج رمضان روحی از سالها قبل با عشق به شهادت در مکان فعلی محل تدفینش قبری خریداری کرده و سنگ نوشتهای را نیز با نام خودش روی آن قرارداده بود تا بیانگر اندکی از شوقش به پرکشیدن تا جواررحمت بیمنتهای الهی باشد.
وی تاریخ تولد و مجروحیتش را براین سنگ قبر نمادین حک کرده و جای تاریخ شهادت را خالی گذاشته بود که سرانجام تاریخ ۱۳۹۱/۱۱/۲۵ روی آن ثبت گردید.
رمضان روحی ۱۶ ماه و نیم در جبهههای حق علیه باطل جنگید و در تاریخ ۷/۷/۶۶ در «عملیات فکه» و در حالی که مقابل تیر مستقیم دشمن قرار گرفت تا گلوله به دیگر همرزمانش اصابت نکند، مجروح شد.
شهید رمضان روحی ازدواج کرده بود و حاصل این ازدواج دختری به نام بیتا میباشد. وی همچنین سال ۱۳۸۸ به زیارت خانه خدا مشرف شده بود.
شهید حاج رمضان روحی جانباز ۷۰ درصد پس از تحمل ۲۷ سال درد و رنج بهمن سال ۱۳۹۱به همرزمان شهیدش پیوست.