شهید حمیدرضا پورزرگری

شناسه

نام: حمیدرضا
نام خانوادگی: پورزرگری
نام پدر: جواد
نام مادر: مهری
تاریخ تولد: ۱۳۵۱/۱/۱
محل تولد: تهران
سن: ۱۶ سال
تحصیلات: دوم متوسطه
وضعیت تاهل: مجرد
مسئولیت:
تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۱/۴
محل شهادت: حلبچه، عراق
نحوۀ شهادت: والفجر ۱۰
مزار: بهشت زهرای تهران ( قطعه ۲۹ ، ردیف ۷ ، شماره ۱۴ )

زندگینامه

شهید حمیدرضا پورزرگری یکم فروردین ۱۳۵۱، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش جواد، تریکو فروش بود. حمیدرضا از کودکی با تشویق خانواده و به همراه برادرش در هیأت محبان العباس، مسجد سادات اخوی و بسیج خیابان ایران فعالیت داشت. او دوران دبستان را که مصادف با اوج انقلاب اسلامی بود، در مدرسه مهرومه و سپس در مدرسه علوی گذراند و در این اثنا به فراگیری روخوانی و قرائت قرآن مجید در “دارالتحفیظ القران الکریم” مشغول شد و همزمان با تحصیل در دوره راهنمایی در مدرسه امام عصر(عج) به عضویت پایگاه بسیج سادات اخوی درآمد. پس از پایان تحصیلات دوره راهنمایی وارد دبیرستان علمیه شد و تا دوم متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند.

او با حضور در جلسات مختلف از جمله جلسات استاد سیدمحسن موسوی بلده در محضر قرآن شاگردی می‌کرد و هنوز هم در این جلسه قرآن یاد و خاطره شهید پورزرگری را زنده نگه‌ داشته‌اند. او برادر محمدرضا پورزرگری قاری بین‌المللی قرآن کریم است که در سال‌های نوجوانی با هم راه قرآن کریم را در پیش گرفتند. حمیدرضا در دوران کوتاه زندگی خود چندین بار مسابقات قرائت قرآن درر مدرسه به مقام هایی نائل آمد و ۲ بار مقام اول قرائت قرآن را از آن خود کرد.

وی در کنار قرآن، از پرورش جسم خویش نیز غافل نبود و در کلاس های روزشی، از قبیل شنا، تکواندو و سایر فعالیت های رزمی نیز شرکت می کرد و در تلاش بود تا در همه ابعاد به خودسازی بپردازد.

از همان‌ سال‌های آغاز جنگ دغدغه دفاع از کشور را داشت و از آنجایی که به دلیل سن کم امکان حضورش در جبهه فراهم نبود، اما به عنوان بسیجی در زمینه جمع‌آوری کمک برای رزمندگان فعالیت می‌کرد؛ تا اینکه سال ۱۳۶۷ به محض اینکه ۱۶ سالش تمام شد، عزم رفتن به میدان نبرد کرد. در منطقه به عنوان مسئول تدارکات به رزمندگان خدمت می‌کرد.

حمیدرضا سرانجام چهارم فروردین ۱۳۶۷، با سمت مسئول تدارکات در حلبچه عراق بر اثر اصابت ترکش بمب خوشه ای شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران (قطعه ۲۹ ، ردیف ۷ ، شماره ۱۴) واقع است.

وصیتنامه

بار الها این ناتوان دوست دارد چشم هایش را و تحمل از دست دادن آن را برای یک لحظه ندارد… اگر دشمن در اوج درد از حدقه دراورد چشم هایم را و دست هایم را در تنگه چزابه قطع کند و پاهایم را در خونین شهر ببرد و قلبم را در سوسنگرد آماج رگبار گلوله خود قرار دهد و سرم را در شلمچه از تن جدا سازد؛ اگر چه چشم هایم و دست و پایم و سر و سینه ام را از من گرفته اند، اما یک چیز را نتوانسته اند بگیرند و آن ایمان هدفم است که عشق به الله و عشق حسین و رهبر و اسلام است.

سخنی با برادرم؛ محمد‌رضا جان ان‌ شاءالله بتوانی در راه قرآن گام‌های بیشتری برداری و در ضمن به معنای قرآن که اصل آن است بتوانی توجه داشته باشی. نباشد جوری که فقط خواننده قرآن باشی که «علی(ع)» بسیار قاریانی که قرآن می‌خواندند و عمل نداشتند و در راه غیر خدا و قرآن صوت خویش را مصرف می‌کردند لعنت کرده است.

برادر بر سر قبرم سوره «الرحمن» را تو قرائت‌نما شاید از فضیلت آن فیضی شامل من شود و اگر خدا خواست و به مکه رفتی مرا در حرم مطهر حضرت «رسول(ص)» بسیار بسیار یاد کن و مرا بخوان و به یاد من باش.

تصاویر

برچسب

سایر مطالب

پیمایش به بالا