شهید بهروز شهرابی

شناسه

نام: بهروز
نام خانوادگی: شهرابی
نام پدر: مرادعلی
نام مادر: فخرالملوک
تاریخ تولد: ۱ فروردین ۱۳۴۴
محل تولد: تهران
سن: ۲۰
تحصیلات: سطح مقدماتی حوزه
وضعیت تأهل: مجرد
مسئولیت: _
تاریخ شهادت: ۲۰ اسفند ۱۳۶۴
نحوۀ شهادت: اصابت ترکش در جبهه
مزار: گلزار شهدای تهران، قطعه ۵۳، ردیف ۹۳، شماره ۴

زندگینامه

شهید بهروز شهرابی در نخستین روز سال ۱۳۴۴، در شهر تهران چشم به جهان گشود. پدرش مرادعلی، کارمند بود.
بهروز در دوران کودکی در اثر حادثه ای، یکی از پاهایش طوری شکست که پزشکان احتمال قطع آن را می‌دادند اما به شکلی معجزه آسا بهبود یافت که باعث شگفتی پزشکان معالجش گشته بود.
پس از طی دوران ابتدایی و راهنمایی برای ادامه تحصیل به هنرستان و رشته راه و ساختمان رفت و در کنار تحصیل در مبارزات انقلابی با رژیم ستمشاهی هم مشارکت می‌کرد. ازجمله در تسخیر کلانتری نارمک از سلطه طاغوتیان حضور چشمگیری داشت.
پس از پیروزی انقلاب، فعالیت خود را با فروش کتابهای سودمند ادامه داد و عضو بسیج شد. او بدون مزد و منت، شبانه‌روز برای گسترش فرهنگ انقلاب تلاش می‌کرد، طوری که اعضای خانواده‌اش کمتر وی را می‌دیدند و در شبانه‌روز بیش از سه یا چهار ساعت استراحت نمی‌کرد.
پس از اخذ دیپلم، عشق و علاقه‌اش به حقیقت، وی را به سوی تحصیل علوم دینی کشاند. پس در حوزه علمیه قائم واقع در چیذر ثبت‌نام کرد. در آنجا حجره‌ای گرفت و به طور شبانه‌روزی مشغول تحصیل علوم اسلامی شد.
در سال ۶۰ با اینکه ۱۶ سال بیشتر نداشت به جبهه رفت و در کربلای مهران به عنوان بی‌سیم‌چی، خدمت کرد. بهروز که او را مسلم نیز می نامیدند، به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافته بود و سرانجام بیستم اسفند ۱۳۶۴، در فاو عراق در عملیات والفجر ۸ بر اثر اصابت ترکش به فیض شهادت رسید.

وصیتنامه

بخشی از وصیت‌نامه

خدایا نمی‌دانم، دارم دروغ می‌نویسم یا واقعاً از ته دل این حرفها را می‌زنم؟ به هر حال دوست دارم فقط به فکر خودت باشم و از خودت یاری بجویم. می‌دانم که شور عجیبی در خودم به وجود آمده، نمی‌دانم آیا آخرین لحظات عمرم را به سر می‌برم یا اینکه باز دوباره خواهم بود و با مشکلات زندگی و حیله‌های شیطانی دست و پنجه نرم کنم؟ فقط خدا می‌داند و بس.

ان‌شاءالله اگر قرار به رفتن است از خدا می‌خواهم که توفیق عملی را به من بدهد تا بتوانم آن طور که شاید و باید انجام وظیفه کنم و به یاد تمام ائمه اطهار و شهدای گرانقدرمان باشم و بتوانم وظیفه خود را در نبود ظاهری ایشان و با یادشان انجام دهم ان شاءالله تا خدای نکرده در آن دنیا جلوی آنها شرمنده و سر به زیر نباشم. دیگر اینکه دوست دارم در این لحظات فکر چیزی دیگر نباشم و دیگر دوست دارم فکر مسائل دنیائی و فانی نباشم و دیگر از خدا می‌خواهم واقعاً به من کمک کند تا شیطان را از خود دور کنم که خدا لعنتش کند و دیگر اینکه مرا از شر وسوسه‌های شیطانش دور کند.

 خدایا عنایتی کن تا در آخرین لحظات وظیفه خود را به نحواحسن انجام داده، به طوری که خشنودیت را در بر بگیرم، همچنین خشنودی ائمه اطهار و مولایم علی(ع) و آقا امام حسین(ع) و آقا مهدی(عج) و رهبرم خمینی را در بر بگیرم و دینم را ادا ساخته و سبک شوم و با خیالی آسوده و راحت در خون بغلطم و با روحی سبک به سویت پربکشم. آخرین آرزویم این است که خدایا اگر آخرین لحظه عمرم را به سر می‌برم دوست دارم عنایتی بر من کنی و عشق آقا اباعبدالله الحسین(ع) را تا هستم و هست در روح من بدمی و در آخرین کلام نام او را بر زبانم بگذاری و در آخرین دیده‌ام چهره آقا را بر من ظاهر کنی و در آخرین لحظه سرم را به زانوی آقا بگذاری و در آن دنیا بر سر سؤال و پرسش‌ها، آقا را به فریادم برسانی و در آن دنیا با آقا اباعبدالله الحسین(ع) محشور بگردانی. دیگر حرفی برای زدن ندارم. دیگر احساس سبکی می‌کنم و فکر می‌کنم خیالم راحت و آسوده است و دیگر می‌خواهم خود را به خدایم بسپرم و هرچه رضایش بود قبول کنم. 

خواسته ام از خانواده و ملت شهیدپرور این است که واقعاً به این انقلاب که راه اصیل اسلام را می رود و ان شاء الله برود، وفادار و دوستدارش باشید و برایش جان فدا بکنید و نگذارید که این ندای آزادی بخش انقلاب در جهان خفه شود؛ بلکه سعی کنید این انقلاب پایدار بماند و با ندای آزادی بخش و با ایمانش، کافران، خیانتکاران و چپاولگران شرق و غرب را از میان بردارد و تنها با یک راه می شود این کار را کرد، آن هم با وحدت کلمه، اتحاد و از خود گذشتگی و راه اصیل را ادامه دادن است که ان شاء الله به امید خدا پیروز می شوید.

دست‌نوشته

بارالها بار دیگر آمده‌ام به درخانه‌ات تا دگربار خود را امتحان کنم.آمدم دگربار امتحان پس بدهم تا ببینم آنقدر که مرد شعار هستم آیا مرد عمل هستم یا نه؟

تصاویر

برچسب

سایر مطالب

پیمایش به بالا