شهید اسماعیل لشگری

شناسه

نام: اسماعیل
نام خانوادگی: لشگری
نام پدر: احمد
نام مادر: آسیه
تاریخ تولد: ۱۳۳۹/۵/۱۲
محل تولد: قزوین، تاکستان، ضیاءآباد
سن: ۲۷ سال
تحصیلات:
وضعیت تاهل:
مسئولیت: فرمانده گردان عمار
شغل:
تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۵/۱۵
محل شهادت: تنگه هرمز
نحوۀ شهادت: دفاع مقدس
مزار:
سایر اطلاعات: برادر شهید داود لشگری

زندگینامه

شهید اسماعیل لشگری در دوازدهم مرداد ۱۳۳۹ در شهر ضیاءآباد دیده به دنیا گشود. دبستان را در زادگاهش گذراند و بعد از راهنمایی عازم تهران شد. هم کار می کرد، هم درس می خواند و هم در جلسات اخلاق شرکت می کرد. سال ۱۳۵۸ هم دیپلم گرفت و هم در رشته ورزشی کونگ‌فو به مدارج بالا دست یافت.

با شروع جنگ وارد تیپ۲۷ شد و بعد از مدتی فرمانده گردان عمار شد. او بعد از عملیاتهای متعدد در غرب، به عنوان مسئول اطلاعات عملیات محورهایی از قرارگاه نجف شد و دوره چتربازی را با معدل بالا تمام کرد.

سرانجام با دعوت هوابرد سپاه برای انجام مانور به خلیج فارس اعزام شد و در آن منطقه بر اثر وزش باد، در آب سقوط کرد و به فیض شهادت رسید.

وصیتنامه

کتاب

نام کتاب: اسماعیل لشکر

نویسنده: معصومه حاجی‌رحیمی

انتشارات: نشر ۲۷

سرگذشت نامه ی سردار شهید اسماعیل لشگری فرمانده ی گردان عمار یاسر لشکر۲۷ محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم «اسماعیلِ لشکر» روایتی داستانی و مستند از زندگی دنیایی «شهید اسماعیل لشگری» فرمانده‌ی گردان عمار لشکر ۲۷ محمد رسول الله صلی الله علیه و آله از زمان تولد تا زمان شهادت است

بخش پایانی کتاب نیز به عکس‌های این شهید بزرگوار از زمان کودکی تا شهادت اختصاص دارد.

در قسمتی از کتاب می‌خوانیم:

“اطلاعات عملیات، راه را گم کرده بود و ستون مقداری از راه را اشتباه رفته بود. اسماعیل مدام با حاج همت صحبت می‌کرد و می‌گفت که راه را اشتباه آمده‌اند و صلاح نیست به خط بزنند. از آن طرف هم حاج همت اصرار می‌کرد که گردان باید طبق دستور عمل کند و به خط بزند. اسماعیل سرِ ستون قدم می‌زد و توی خودش بود. فکر می‌کرد و مضطرب و نگران بود. هیچ کسی جرئت نمی‌کرد با او حرف بزند. حاج همت مدام فشاور می‌آورد، می‌گفت هرطوری که هست باید عمل کنید اما او زیر بار نرفت. اسمایل در نهایت گفت «چشم، من و بی‌سیم‌چی‌ام به خط می‌زنیم، اما بچه‌ها را عقب می‌فرستم» و دستور عقب نشینی را صادر کرد. اتفاق عجیبی افتاده بود. فرمانده‌ی گردان از دستور فرمانده‌ی لشکر سرپیچی کرده بود. اما اسماعیل می‌دانست چه کار می‌کند.”

تصاویر

برچسب

سایر مطالب

پیمایش به بالا