شناسه
نام: رضا
نام خانوادگی: آشوری
نام پدر: ابوالفضل
نام مادر: لطیفه
تاریخ تولد: ۱۳۴۶
محل تولد: تهران
سن: ۲۰
تحصیلات: دانشجوی کارشناسی عمران
وضعیت تأهل: مجرد
مسئولیت:
تاریخ شهادت: ۱۳۶۶
نحوۀ شهادت: ماووت
محل شهادت: بیت المقدس ۲
مزار: تهران، بهشت زهرا(س)، قطعه۴۰ ردیف۴۰ شماره۱۴
زندگینامه
شهید سعید آشوری هفتم اردیبهش سال ۱۳۴۶ در تهران دیده به دنیا گشود. پدرش ابوالفضل دستفروش بود. سعید دانشجوی کارشناسی رشته عمران بود که بهعنوان بسیجی به جبهه رفت و اول بهمن ۶۶ در ماووت عراق به شهادت رسید.
وصیتنامه
شرح وصیتنامه شهید سعید آشوری به روایت آیت الله خامنه ای:
در اول وصیتنامه شهید سعید آشوری از خداوند متعال یاد شده است (به نام هی قیوم مهربان لا یذال).
در اولین جمله عمر به آفتاب در حال غروب تشبیه شده است. در حقیقت اشاره ای به سخن امام علی که میفرمایند: (فرصت ها مانند ابر میگذرند) دارند.
در ادامه شهید سعید آشوری میگویند که هنگام غروب آفتاب عمر ، تقدیر اینگونه است و خداوند میخواهند که ادمی دنیا را وداع بگوید ؛ اما چقدر زیبا میشود که این تقدیر به نظافت قلب مهربان مادری باشد که فرزند دلبندش را در آغوش میگیرد و این تناسب زمانی صورت میگیرد که در راه خداوند رحمان شهید شویم.
شهید سعید آشوری برای خود دعا میکنند که تقدیرشان اینگونه رقم بخورد. یک مرگ با افتخار که بارها به آن نزدیک شده اند ؛ ولی نصیبشان نشده است. شهید عاشوری بر این باور است لایق شهادت نیستند ؛ زیرا شهدا مقامی بالا و والا دارد و ایشان خود را فردی گناهکار خوار میدانند.
شهید سعید آشوری در وصیت نامه خود دلیل رفتن به جبهه را اینگونه میگویند (اینک که با یاد خدا به جنگ میروم برای انتقام نیست بلکه برای احیای دینم و تداوم انقلابم پای در چکمه میکنم و خدا را به یاری میطلبم و از او میخواهم که هدایتم کند به ان راهی که خود صلاح میداند)
هدف شهید آشوری خدا و مکتب ایشان اسلام و مرادشان روح الله است.
شهید با یاد خداوند گلوله را به سمت دشمن هدف قرار میداد و با یاد خدا هر گلوله ای که بر تنش مینشست چه دردش و چه زجرش که شیرین تر از عسل است را تحمل میکرد.
ما عرش را دیدیم ما زمزمه ی جویبار را شنیدیم و با افتخار در رکاب امام حسین جنگیدیم.
ما بی وفایی کوفیان را جبران کردیم.
این روحیه بسیجی جوان ماست.
تمام رزمندگانی که در هشت سال دفاع مقدس جنگیدند چنین روحیه ای دارند. این چیزی توصیف ناپذیر است.
در جنگ ارزش واقعی و سرنوشت واقعی معلوم میشود.
کتاب
نام کتاب: در یاد تو خواهم ماند
درباره: شهید سعید آشوری به روایت خواهر شهید
نویسنده: هما مهرآبادی و نرگس آشوری
انتشارات: نشر ۲۷ بعثت
۱۶۸ صفحه، شمارگان هزار نسخه
برشی از کتاب:
– مهرداد همه شهید شدن؟ عباس تکون نمیخوره، فکر کنم شهید شده.
مهدی انحصاری گفته بود، شهید میشوند. حالا خودش هم روی زمین افتاده و هیچ حرکتی ندارد. معاونین دسته و بیسیمچیاش، دورش جمع شدند و فقط صدای ضعیفی از گلویش به گوش میرسد.
– السلام علیک یا اباعبدالله.
بدون شک هنوز جان دارد. خودش گفته که آخرین نفر است که میپرد. سعید کنار مهرداد روی زمین افتاده است. هنوز هم دست از شوخی کردن نداشته. آسمان را به او نشان میدهد.
– مهرداد اون نورو تو آسمون میبینی؟
– سعید فکر کنم داری شهید میشی داداش. چه نوری!
– خدا شاهده اونجا، اون گوشه آسمون دارم یه نوری میبینم.
– سعید باور کن دارن دعوتت میکنن. تمومه کار.
با هم شوخی میکردند و به هم لبخند میزدند. تنها چیزی که به فکر مهرداد نمیرسید، این بود که سعید رفتنی باشد. سعید دارد معمولی و زیبا صحبت میکند و رفتارش هم معمولیست. مگر میشود وقت پریدنش باشد. ولی درد بر مهرداد غالب شده، ترکش خورده بود به ریهاش، و از داخل داشت خونریزی میکرد. نفس کشیدن برایش سخت شده. رفیقش هم اصرار دارد که به عقب برگردد. ولی اگر هم برود، دلش پیش سعید است.