شناسه
نام: صدیقه
نام خانوادگی: رودباری
نام پدر: رحیم
نام مادر:
تاریخ تولد: ۱۳۴۰/۱۲/۱۸
محل تولد: تهران
سن: ۱۹ سال
تحصیلات:
وضعیت تاهل:
شغل: کارمند بیمارستان
تاریخ شهادت:۱۳۵۹/۵/۲۸
محل شهادت: بانه
نحوه شهادت: شلیک گلوله توسط منافقین
مزار: تهران، بهشت زهرا(س)، قطعه ۲۴ ردیف۳۲ شماره ۸
سایر اطلاعات: برادر ایشان عبدالحمید رودباری نیز به فیض شهادت رسیده است.
زندگینامه
شهیده صدیقه رودباری ۱۸ اسفند ۱۳۴۰ در تهران به دنیا آمد. پدر و مادرش اهل شهمیرزاد سمنان بودند. پدرش کاسب بود و صدیقه چهارمین فرزند از شش فرزند او بود.
دوران نوجوانی صدیقه همزمان شد با انقلاب که با تشویق دایی اش در کتابخانه امام حسن (ع) نارمک فعالیت میکرد. وی در تکثیر اعلامیهها و نوارهای سخنان حضرت امام خمینی مشارکت فعال داشت. او در جمعه خونین ۱۷ شهریور سال ۵۷ دوشادوش خواهران انقلابی ابتدای صف علیه حکومت ظالم پهلوی ایستاد. انقلاب که پیروز شد صدیقه در مدرسهشان، انجمن اسلامی راهاندازی کرد. در همان زمان همراه دوستانش شروع به فعالیت جهادی و خدماتی به هموطنان نیازمند کرد.
صدیقه به صورت هفتگی به معلولان ذهنی رسیدگی می کرد. اهل شعر و شاعری هم بود و در اشعارش دردش را از سکوت جامعه، رنج کشیدنها و ستمهایی که بر مردم میرفت و امیدش را به ادامه راه شهیدان و درک شهادت بیان کرده بود.
صدیقه علاوهبر شهامت و شجاعت فوقالعاده، از هوش و ذکاوت و معلومات اسلامی خوبی برخوردار بود و همین باعث شده بود که بتواند کلاسهای عقیدتی و فرهنگی را به خوبی اداره کند و کلاسهای متعددی در سطح بانه داشته باشد. اکثر روزها به خانه شاگردانش میرفت و از نزدیک با فرهنگ مردم کرد آشنا میشد و سعی میکرد حتی در حل مشکلات خانوادگی نیز به آنها کمک کند. به گفته فرماندهشان او همیشه هنگام حرکت در شهر یک کلاشنیکف قنداق تاشو و دو نارنجک همراه داشت و آنها را زیر چادرش پنهان میکرد، بهگونهای که هیچکس حتی فکرش را هم نمیکرد. حتی دو بار ضدانقلاب تصمیم به حمله مسلحانه به خانمها میگیرد؛ ولی وقتی میفهمند که او مسلح است وحشت کرده و جرات کوچکترین حرکتی را پیدا نمیکنند.
او روزهای آخر مرداد ۱۳۵۹ بعد از کلاسهای آموزش نظامی، همراه با دیگر خواهرهای در حال آموزش، در یک اتاق جمع شده بودند که یکی از آنها در حین تمیز کردن اسلحه، ناخودآگاه تیری را شلیک میکند. گلوله به قفسه سینه صدیقه میخورد که در نهایت نیز مشخص شد دختر شلیککننده، یک منافق بوده است. سرانجام این بانو در ۲۸ مرداد ۱۳۵۹ به شهادت رسید رسید و پیکرش در قطعه ۲۴ بهشت زهرای تهران آرام گرفت و نامش به عنوان اولین شهیده جهادسازندگی ثبت شد.
برادرش عبدالحمید هم بعد از شهادت صدیقه مصممتر در پیشگاه خدا عهد کرد راه شهدا به ویژه خواهرش را در مبارزات ادامه دهد. در نهایت ۱۶ تیر ۱۳۶۵، ترکشهای توپ دشمن بعثی سینهاش را شکافت و عاشقانه به دیدار محبوب خویش نائل شد.
شهیده صدیقه رودباری به عنوان شهیده شاخص سال ۹۹ از سوی سازمان بسیج مستضعفین معرفی شد. برادر او عبدالحمید رودباری نیز به فیض شهادت رسیده است.
وصیتنامه
بسمه تعالی سلام خواهر خوبم …
الان در سقز هستم و احتمال هر برنامهای در این جا هست. وقتی این ورقه میرسد دستت، دیگر نیستم و یا به عبارتی دیگر و بنا به عقیده خودم، روحم از جسم ناچیزم اوج میگیرد و به خدا میرسد. اما چرا گفتم خدا؟ چون که میخواهم بدانی خدا وجود دارد، نه وجودی که من و تو داریم، نه؛ بلکه خیلی عظیمتر و بزرگتر از آن چیزی که میدانیم و هستیم. بارها میخواستم موضوع خدا را به میان بکشم، اما دیدم هر بار سدی فرا راهمان هست، درثانی تو آنقدر پاک و بزرگ و عزیز برای من بودی که باور این مسئله که تو خدا را نفی میکنی، برایم غیر قابل فهم و حتی غیر قابل قبول بود. پس باید چیزی باشد که تو بگویی نیست، که آن هم میشود انکار، مثل این که من درختی در اطاق میبینم، بعد میگویم نیست. خوب این مسئله خودبخود انکار حقیقت است. درثانی من به تو میگویم که پرستش خدا کلا پرستش در ذات و فطرت هر انسانی است، چرا که وقتی خدا را برداشتیم جایش علم را گذاشتیم. دوست خوبم، میبخشی که اینقدر پرچونگی کردم، باور کن آرزو داشتم با هم بودیم تا مسائل این جا را به چشم میدیدی و خیانتهایی که شده و به نظرت خدمت آمده است را از جلو میدیدی. چون میدانم آنقدر صداقت داری که از دیدی بازتر و به دور از چارچوب زندانی سازمانت، دیدگاهت را تشریح کنی.
خوب، شاید وقت خداحافظی رسیده، باید از دوستیها برید، دلبستگیها را دور ریخت. اما مثل پرندهای که میمیرد پروازش را به خاطر داشته باشیم و به یادش باشیم، چرا که شاید حتی لحظهای به پرواز دور از قفس او، نظارهگر بودیم. اما من از دوست خوبم و خواهر مهربانم میخواهم که به وصیت من عمل کند و بره و خدا را بشناسه و ببینه که چیه که قدرت به ما میده، چیه که ما را از خانه بریده از لذت دنیوی بریده و ما را اجر آخرت ابدی داده. دوست خوبم برای من اشک نریز و بدان لحظهای آرام میخوابم که جای خالی خودم را به وسیله تو پر ببینم و بانگ «اشهد ان لا الا الله» و «اشهد ان محمد رسول الله» را بشنوم.
قرآن منو از مادرم بگیر و همیشه با خودت نگهدار
۲۵ تیر ۱۳۵۹